کافه مدیریت

زندگی تلفیقی است از علم و هنر

کافه مدیریت

زندگی تلفیقی است از علم و هنر

سلام خوش آمدید

۳۴ مطلب با موضوع «دنیای بیرون (مافیه)» ثبت شده است

علیرضا: شاید باورت نشه من از اتفاقات خوبم میترسم. وقتی همه چی خوبه منتظر میشم تا یه اتفاق بد بیفته. همین مریم اینقدر خوب بود نتونستم نگهش دارم بعدا توی کارخونه رفتم سراغ یه دختری که از اول عیب وایرادش معلوم بود آخرشم به خاطر عیب و ایرادش ولش کردم.

من از آدمی که نقص داره بدم میاد از آدمی که بی نقصه میترسم. ینی چی؟

من از اون مغازه‌ام میترسیدم چون من حتی از خوشبختی‌ام میترسم.

لیلا: وقتی جای فکر کردن چه جوری فکر کردن یادت میدن همین میشه دیگه. {برادران لیلا}

 

سالها بود تو رده سنی دبستانی‌ها جای بازی مثل قایم موشک، فقط جرأت حقیقت میدیدم!

 

سارا میگه مدل موهاشو گرگی زده، من نهایتا مدل چتری رو میشناختم.

  • مصطفی علی محمدی

راکب دوچرخه به جای چرخ پایه‌های کمکی از نعمت همیاری دو نفر که دسته‌های دوچرخه رو گرفتن بهره‌منده

نفر اول گفت؛ مدیر اداره سازمانشون که تو ستاد انتخاباتی بود حالا شده مدیر استان!

 

موتورسوار خطاب به موتورسوار دیگر در مورد راننده سمند؛

-راهو میبنده

-راننده سمند؛ مگه راه مال توئه؟

 

نفر اول: من خودم کاغذ فروشم، انتشاراتی سودی نداره! کتابی که سیصد هزارتومن میشه رو داره میده شصت هزار تومن!

نفر دوم: با اینکه سوبسید میگیره ولی باید از خودشم سوبسید بده

  • مصطفی علی محمدی

اون آدمی که موقع راه رفتن در پیاده‌رو از سیگار کشیدنش تو هوای مطبوع لذت میبره، نمیفهمه مثل دودکش قطار داره عابرین پشت سرش رو اذیت میکنه


من از شاه آبادی چی کمتر دارم! دیالوگ جوانی است که به تقلید از یک پیرمرد همچون بند بازان بر روی جدول جوب راه می‌رود.

 

پسر جوان؛ زندگی یه بخشش اینه منم دوستدارم دو تامقالم بشه سه تا مقاله و بین‌المللی‌تر بشم ولی واقعیت چیز دیگست.

من یه مدت رو آوردم به کارهای تنهایی مثل پیاده‌روی!

دختر جوان؛ منم داستان‌نویسی رو برای این دوست داشتم که هرکاری دلم میخواست می‌تونستم تو دنیاش انجام بدم.

  • مصطفی علی محمدی

جاده تندرستی منتهی به شرق پر از استعداد والیبالی و جاده تندرستی منتهی به غرب پر از استعداد بدمینتونی! کسی بخواد تیم بسازه راحت میتونه استعدادیابی کنه تو این همه ظرفیتی که از چشم‌ها دور مونده!

 

پسره به دختره گفت: الان اگه ژاپن بودی اسمتو چی میذاشتن!

 

۶۳ قدم از لبه سکوی درب غربی پارک لاله به سمت جنوب پاتوق کاسبان گله و چشمان تیز بین نهادهای انتظامی که کارشان برخورد با ساقیان و کاسبان و دلالان و... است بی فروغ‌تر از چشمان شهروندی عادی همچون من است.

  • مصطفی علی محمدی

از فراوانی نعمت و بخشش مرغ فروش، گربه ‌های روبروی مغازه مرغ فروشی با چشم رو هستن!

 

وقتی اتوبوس دیر میاد، خیل جمعیت منتظر، منو یاد ترانه چشمهای منتظر به پیچ جاده میندازه!

 

نیمکت، موتو کنار نیمکت، دختر و پسر یا زن و شوهری روی نیمکت! نمای صندلی‌های شهری بلوار کشاورز موقع غروبه!

  • مصطفی علی محمدی

اول صبح بوی عود از سرویس بهداشتی‌های ضلع جنوب غربی پارک لاله به مشام میرسه

 

موعد رها شدن بلوط‌ها از درخت است، کلاغ‌ها آنرا به منقار می‌گیرند و گربه‌ها با پنجه به آن ضربه می‌زنند و دنبالشان می‌کنند.

 

صدای هیاهوی سارها بر روی درختان به گوش می‌رسد.

  • مصطفی علی محمدی

اول صبح بوی عود از سرویس بهداشتی‌های ضلع جنوب غربی پارک لاله به مشام میرسه

 

موعد رها شدن بلوط‌ها از درخت است، کلاغ‌ها آنرا به منقار می‌گیرند و گربه‌ها با پنجه به آن ضربه می‌زنند و دنبالشان می‌کنند.

 

صدای هیاهوی سارها بر روی درختان به گوش می‌رسد.

  • مصطفی علی محمدی

بابا اینی که از بوته‌ها بیرون اومد پسر بود یا دختر؟ گوشواره گوشش بود! بابا؛ اینا دو جنسن! اونی که یه جنسه خطرناکه چه برسه به اینا که دو جنسن!

 

امروز صبح عشق رو در گوشه درب واگن مترو دیدم!

دختری وارد واگن شد. پسری که آشنا بود دید.

پسر ماسک خود را از یک گوشه درآورد و بوسه‌ای بر پیشانی دختر زد.

دختر یک برگه دستمال کاغذی درآورد و با دقت عرق پیشانی پسر را گرفت.

 

دختر اول: چت کردن خیلی مزخرفه دست آدم درد میگیره!

دختر دوم: پس چکار کنیم؟

دختر اول: تلفن کنیم حرف بزنیم.

  • مصطفی علی محمدی
کافه مدیریت

بررسی مسائل مدیریت ایران
ای روح متلاشی
بر جانم چه افکندی؟

پیوندها