علیرضا: شاید باورت نشه من از اتفاقات خوبم میترسم. وقتی همه چی خوبه منتظر میشم تا یه اتفاق بد بیفته. همین مریم اینقدر خوب بود نتونستم نگهش دارم بعدا توی کارخونه رفتم سراغ یه دختری که از اول عیب وایرادش معلوم بود آخرشم به خاطر عیب و ایرادش ولش کردم.
من از آدمی که نقص داره بدم میاد از آدمی که بی نقصه میترسم. ینی چی؟
من از اون مغازهام میترسیدم چون من حتی از خوشبختیام میترسم.
لیلا: وقتی جای فکر کردن چه جوری فکر کردن یادت میدن همین میشه دیگه. {برادران لیلا}
سالها بود تو رده سنی دبستانیها جای بازی مثل قایم موشک، فقط جرأت حقیقت میدیدم!
سارا میگه مدل موهاشو گرگی زده، من نهایتا مدل چتری رو میشناختم.