رنسانس[1] کلمه ای که تاریخ را از فصلی به فصل دیگر تغییر داد
تغییر جزو لاینفک جهان است و این تغییر است که از گندیدن جلوگیری میکند. «انّ الله لا یُغیِّرُ ما بقوم حتّی یغیّرو ما بانفسهم»[2] خداوند سرنوشت هیچ قومی و «ملّتی» را تغییر نمی دهد مگر آنکه آنها خود تغییر دهند. از آنجا که جهان در جدال تغییر و تحول است، هر سیستمی که به این تغییرات جواب متناسب ندهد محکوم به حذف خواهد بود. اساس تمام انقلابها، جنبشها و ... در طول تاریخ بشر بیشک تغییر وضع موجود در جهت رسیدن به وضع مطلوبتر بوده است حال آنکه آن مدینه فاضله به ثمر رسیده باشد یا خیر!
در این بین برتراند راسل فیلسوف مشهور غرب دو تفاوت عمده بین دو عصر قرون وسطی و رنسانس را چنین بیان میکند: «... از این وجوه تفاوتها، دو تا از همه مهمتر است. کاهش حاکمیت کلیسا و افزایش قدرت علم....»[3]
چه دانشمندان و متفکرانی به خاطر بیان افکار خود مورد تفدیش عقاید قرار گرفتند و ارباب کلیسا که در تمام شئون زندگی مردم دخالت میکرد با این باور پرسی آنها را متهم به جادوگر بودن، شرک و ارتداد مینمود.
ویل دورانت در تاریخ فلسفه خود چنین مینویسد: « ... بیداری از راجر بیکن (متوفی 1294 میلادی) آغاز شد و با لئوناردو داوینچی که دریای موّاجی بود (1519 ـ 1452 م) توسعه یافت. در نجوم با کپرنیک (1543 ـ 1473 م) و با گالیله (1643 ـ 1564 م) به حد کمال رسید.
پیش قدم نهضت در مغناطیس و الکتریسیته، گیلبرت (1603 ـ 1544 م) و در طب و تشریح وسالیوس (1564ـ 1514 م) و هاروی (کاشف دوَران خون) بودند. [4]
«با شکست قدرت کلیسا علم بار دیگر احیا شد و تفکر و اندیشیدن آزاد گردید»[5] رنسانس در واقع مجموع عواملی از قبیل؛ شکست سلطه کلیسا، نوع نگاه انسان به خدا، طبیعت و خودش، نیروهای اقتصادی، گسترش تجارت، افزونی ثروت، کشف قطب نما، کشف سلاح گرم و از همه مهمتر صنعت چاپ و انتشار روزنامهها و مجلات بود که ترویج این روند جدید را تسریع میکرد. جنگهای صلیبی در این زمان هرچند که با شکست مسیحیان به پایان رسید اما مردم رنسانسی که به دنبال کشف موضوعات جدید بودند به ناگاه با آموزههای تمدن اسلامی روبرو شدند که خود مسلمانان در حال فراموش کردن آن بودند. راسل تمدن اسلام را به عنوان فاکتور مبدّل تمدن قدیم به جدید اروپا میشناسد.[6] «تأثیر علم جدید بر اندیشه و زندگی بشر، آنچنان عظیم و خاص بود که در تاریخ تمدن بی سابقه میباشد».[7] به علاوه رنسانس نوعی دینداری تازه پیش آورد. «رفته رفته علم از الهیات جدا شد و این بر حیات دینی مردم نیز اثر نهاد. در عصر رنسانس رابطه شخصی فرد با خدا بسیار مهمتر از رابطه او با دستگاه کلیسا بود، به خلاف قرون وسطی که رابطه انسان با خدا فقط از طریق کلیسا امکان پذیر بود».[8] «انسان مداری (اومانیست) رنسانس، بر خلاف تأکید تعصبآمیز قرون وسطی بر طبیعت گناهکار بشر منجر به باور تازه انسان شد.
همانطور که امیرالمومنین علی علیه السلام در وصیت به فرزندش میگوید:
قضایای گذشته را چراغ راه آینده کن و از رهگذر گذشته به آینده استدلال کن، چه حوادث عالم شبیه یکدیگرند و وقتی در گذشته حاثه ایی اتفاق افتاده باشد شبیه آن در آینده نیز اتفاق خواهد افتاد اگر در گذشته دقّت کنی می توانی از آن عبرت بگیری[9] و بهتر است ما نیز با لبیک به کلام الهی به تفکر و اندیشیدن بپردازیم.
ماکیاولی در کتاب شهریار و در مقام اندرز به پادشاه عصر خود چنین میگوید:
داشتن صفات خوب چندان مهم نیست. مهم این است که پادشاه فن تظاهر به داشتن این صفات را خوب بلد باشد. حتی از این هم فراتر میروم و میگویم که اگر او حقیقتاً دارای صفات نیک باشد و به آنها عمل کند به ضررش تمام خواهد شد در حالی که تظاهر به داشتن این گونه صفات نیک برایش سودآور است. مثلاً خیلی خوب است که انسان دلسوز، وفادار، باعاطفه، معتقد به مذهب و درستکار جلوه کند و باطناً هم چنین باشد. اما فکر انسان همیشه باید طوری معقول و مخیر بماند که اگر روزی بکار بردن عکس این صفات لازم شد به راحتی بتواند از خوی انسانی به خوی حیوانی برگردد و بیرحم و بیعاطفه و بیوفا و بیعقیده و نادرست باشد.[10]
و در جایی دیگر از پادشاهی نیمه انسان که نیمه دیگرش خود دو حیوان دارد سخن میگوید:
پادشاه باید همانند دو حیوان شیر و روباه باشد. یعنی نه تنها یک حیوان بلکه دو حیوان در هیئت یکی. زیرا اگر فقط شیر باشد، متوجه دام و تله نمی شود و اگر فقط روباه باشد، نمی تواند در مقابل گرگ از خود دفاع کند؛ او نیاز دارد روباه باشد تا بتواند دام ها را تشخیص دهد و شیر، تا گرگ ها را بترساند. آنهایی که تنها به شیر بودن بسنده می کنند، بسیار ناشی اند.[11]
بی گمان مقایسه وضعیت فعلی جامعه ایران با آن اعصار حقایقی مشابهه را در اذهان رقم میزند که با گوشت و پوست و استخوان قبل لمس است و اگر نام ابداعی "نئو رنسانس"[12] را بر آن بگماریم به گزاف نرفته باشیم.
آفرینش آدم اثر میکلانژ
حالا مقایسه اون وضع با وضع ایران و آینده پیش رو با توجه به آنچه که بر رنسانس رقم خورد....
[1] Renaissance
[2] رعد/ 11
[3] راسل، برتراند، تاریخ فلسفة غرب، ترجمه نجف دریا بندری، تهران: کتاب پرواز،(بی تا)، ج2، ص680
[4] دورانت، ویل، تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب، تهران: علمی و فرهنگی، ص98
[5] هالینگ ویل، ر.ج، مبانی و تاریخ فلسفه غرب، ترجمه آذرنگ، تهران: کیهان، ص137
[6] راسل، برتراند، پیشین، ج1، ص599
[7] کرومبی، آ.سی، از آگوستین تا گالیله، ترجمه احمد آرام، تهران: سمت، ص11 و 12
[8] یوستین گادر، پیشین، ص246
[9] نامه 31 نهج البلاغه
[10] ماکیاولی و اندیشه رنسانس / از رامین جهانبگلو
[11] ماکیاول، شهریار، ترجمه ژان ونسان پریر، صفحه ۹۴
[12] Neo-Renaissance