دنیای بیرون 84
دهمین سحر رمضان با زنگ هشدار گوشی از خواب بیدار شدم. هندزفری زدم به گوشی که دعای سحر رو گوش کنم و غذایی که از قبل حاضر کرده بودم داغ کردم و خوردم و بعدش مسواک کردم و متعجب از اینکه چرا برنامه شبکه رادیویی اذان نمیگه! امواج رادیو رو عوض کردم و لحظهای به ساعت شک کردم که نکنه دیر از خواب پا شدم، ولی خب با زنگ ساعت بیدار شده بودم، دوزاریم افتاد! ساعت گوشی بر اساس ساعت تابستانه تعریف شده در ساعات جهانی به صورت اتوماتیک یک ساعت به جلو کشیده شده بود. از طرفی خوشحال بودم که تا اذان فرصت مونده و به روزهام لطمهای وارد نشده و از یک طرف داشتم به جلو کشیده شدن ساعت فکر میکردم!
از چند روز پیش همه خبرگزاریها این موضوع را برای بعضی از گوشیها اطلاعرسانی کرده بودند! ولی روند اطلاعرسانی بهگونهای بود که انگار ساعت دوازده بیست و نهم اسفند رخ میدهد! ولی وقتی که اتفاق افتاد یادم آمد که ساعت دوازده روز اول فروردین موعد این قضیه هست و عملکرد سازمانهای مربوطه در مکاتبه برای مرتفع کردن این معضل بعد از گذشت دو سال بینتیجه بود.
ظهر شد و نماز پیشین و پسین به جا آوردم و برای اینکه خیلی بیحوصله بودم تصمیم گرفتم برم پیادهروی و کاری که سالها در فکرم بود، یعنی گشتن شهر تهران با اتوبوس را انجام بدهم.
دانلود نقشه خطوط BRT تهران برگرفته از سایت کتاب اول
دانلود نقشه مترو تهران برگرفته از سایت کتاب اول
از خانه زدم بیرون و پیاده به راه افتادم. خیابان کارگر و قبل بلوار کشاورز اتوبوس آبی که روی تابلوش نوشته بود پایانه معین و پایانه والفجر را در حال توقف کردن دیدم و سریع به سمتش دویدم، راننده با دیدن من همچون دیدن صید توسط صیاد، در عقب را باز کرد و همینکه من سوار شدم دوباره بستش، درست مثل نیروهای ویژه که با سرعت از اتومبیل پیاده و یا سوار میشوند!
روی صندلی سفت و تکی پشت راننده نشستم و هندزفری را به گوشم گذاشتم و پلی کردم؛ اتوبوس از خیابان کارگر بالا رفت، کوی دانشگاه و یادآوری ۱۸ تیر ۱۳۷۸ ، سازمان انرژی اتمی و اینکه سالها حق مسلم ما بود، بام امیرآباد یا همان پل عشاق و ... قدیمها به نظرم همین اتوبوس درست از خیابان فاطمی و دوراهی یوسف آباد میرفت به مرکز این محله، یعنی میدان سید جمال الدین اسدآبادی که در برخی منابع ویزیتور لژ فراموشخانه ملکم بوده است.
اتوبوس به غیر از من تنها یک مسافر دیگر داشت و گویی دقیقا ایدهای مشابه ایده من هم در سر میپروراند و موضوع را اینگونه با راننده در میان گذاشت؛ که تازه تهران جای گشت و گذار شده!
بلیط را از طریق کارت مترو و دستگاه کارتخوان تعبیه شده کنار راننده پرداختم، چند وقت پیش، رانندهای پدر و مادر مسئولانی که دستگاه پایینی جلوی درب را حذف کرده بودن مورد عنایت قرار میداد.
در پایانه والفجر اتوبوسهای میدان ولیعصر را سوار شدم و باز هم همان مسافر همراهم شد. اتوبوسی نو و مجهز و دارای تهویه مناسب درست به عکس اتوبوس قبلی!
مسیر تا بخشی از راه شبیه به بازگشت از مسیر قبلی بود و خیابانها به شدت خلوت، در یکی از ایستگاهها، راننده بعد از توقف رفت نانوایی و به سرعت یک عدد نان سنگک گرفت و روی داشبورد قرار داد.
جذابترین قسمت، ایستگاهی بود شدیداً نزدیک به برج بین المللی تهران! در ادامه مسیر عجیب این خط وارد اتوبان کردستان و در نهایت میدان گلها شدیم، خیابان هشت بهشت، خیابان فاطمی، خیابان حجاب و بلوار کشاورز مسیری عجیب و غریب که به نظرم در روزهای عادی به شدت درگیر ترافیک باشد.
برعکس اتوبوس قبلی دستگاه کارتخوان این اتوبوس علیرغم نو بودن عملکردی نداشت و در ایستگاه آخر هنگام پیاده شدن نقدی صد هزار ریال ارز رایج دادم و هفت هزار ریال دریافت کردم!
کارزار درخواست نوسازی، بازسازی و رایگان کردن حمل و نقل عمومی برای شهر تهران
اولین چیزی که به چشمم خورد کافه کوچینی بود و دقیقاً آنور و در بلوار کشاورز صندلیهای بسیار زیاد که از بنر نصب شده بر روی آن با عنوان «ایستگاه افطار» معلوم بود برای افطار روزه داران تدارک دیده شده است!
این روزها به شدت غرفههای اجارهای و غرفههای تبلیغی و ریسههای رنگارنگ در اقصی نقاط و به خصوص بوستانهایی همچون بوستان ملت و لاله مشاهده میشود و شاید هدفش دادن امید و دلخوشی به مردم باشد، چیزی که آیتالله خامنهای هم در سخنرانیهای نوروزی به آن اشاره کرد و گفت تمام تلاش دشمن ایجاد ناامیدی است، در اینکه دشمن در ایجاد ناامیدی با انواع و اقسام تلاشها همچون نشان دادن موفقیتهای دوران پهلوی و مقایسه آن با دوران امروز عداوت خود را نشان میدهد شکی نیست ولی اگر خود مردم به هم رحم کنند و مسئولان در پذیرش مسئولیت متعهد باشد و باتقوا، که اگر شایستگی پُستی را نداشتند از پذیرش آن امتناع کنند و فضا را برای حضور نخبگان متخصص و دلسوز با هر گرایش ذهنی و فکر و دینی فراهم کنند، حال و احوال و روزگار ایران و ایرانیان متفاوت و از درون شادتر میبود.
از میدان ولیعصر پیاده به سمت شمال حرکت کردم، اکثریت مغازهداران در دومین روز سال نو باز بودند و معلوم بود وضعیت اقتصادی و اجارهها بدتر از چیزی است که بخواهند تعطیل کنند و برخی از آنها که با دستفروشان و بساطداران معاشرت میکردند درحال پک زدن به سیگار بودند و عملاً اعتقادات مربوط به روزهداری و ... هم مثل اقتصاد از بین رفته بود، همانطور که پیامبر به نقل از امام صادق علیهالسلام فرمودند؛
کَادَ اَلْفَقْرُ أَنْ یَکُونَ کُفْراً
و مردم هم نه برای خرید بلکه برای تفریح و گشت و گذار به مغازهها و بساط دستفروشان سر میزدند.
روبروی سینما آفریقا و قبل از بنبست سروش یادآور خاطرات سالن بیلیارد بود و کمی بالاتر در ایستگاه زرتشت سوار بی آرتی میدان راه آهن به پارک وی شدم و تا پارک ملت رفتم، اتوبوسی که از اتباع خارجی (افغان یا افغانستانی) پر بود و من در میان آنها به مثابه یک خارجی به حساب میآمدم.
فتح دو روزه اصفهان به دست طالبان افغانستان
آنقدر که در بعضی از ایستگاهها اصرار بر پرداخت بلیط وجود دارد و گاهی به نزاع ختم میشود در هر دو ایستگاه زرتشت و ملت هیچ دستگاه و شخصی برای اخذ بلیط وجود نداشت و این خود داستانی جالب است که با اخذ چنین مالیاتهای سنگینی در سال جدید، همچون افزایش ارزش افزوده از نه به ده درصد، در مقابل نسبت به توسعه و رایگان کردن اتوبوس و مترو اقدام شود!
در مسیر بازگشت اتوبوس از هموطنان ایرانی پر رنگتر بود ولی رنگ رخساره خبر از سر درون میداد، فشار اقتصادی گردی بر چهرهها ریخته بود.
ایستگاه ساعی پیاده شدم و سری به داخل پارک رفتم، ساختمانها از شمال و جنوب شرقی پارک مثل قارچ رشد کرده بودند! سالها پیش از این خبرها نبود. شور و هوایی مثل پارک ملت هم وجود نداشت و حال گیاهان و درختانش هم انگار به دلیل عدم رسیدگی چندان خوشایند نبود.
بعد از چرخی مجدد به ایستگاه رایگان پله سوم آمدم و تا مطهری رفتم و موقع پیاده شدن مردی قلدرمآب با کم ریش مذهبی که قشنگ مشخص بود ریش بدون ریشه است طوری جلوی در ایستاده بود که امریکا با یک پا در افغانستان و یک پا در عراق آنطور نایستاده بود. شاید از میله یا درب اتوبوس به دنبال گرفتن شفا بود.
در تمام این مسیرها مشاهده سه بانوی دوچرخهسوار هم در خیابان ولیعصر به نوبه خودش جالب بود.
از مطهری تا متروی فاطمی پیاده آمدم و به محض زدن کارت مترو، مرد مسن و خوش پوشی هم بلافاصله پشت من و بدون زدن بلیط از گیت عبور کرد، البته شاید بلیط زده بود و گیت باز نشده بود مثل یکبار که برای خودم پیش آمده بود ولی من به جای عبور دزدانه در پشت مسافر دیگر با مراجعه به دستگاه فروش بلیط نسبت به خرید مجدد و استفاده در گیت دیگر اقدام کردم! به جای بلیطهایی که مثل امروز در ایستگاههای رایگان نپرداختم!
در مترو جوانی با دیدن فردی مسن بلافاصله جای خود را برای نشستن تقدیم وی کرد و یکی از افغانستانیها هم با دیدن چنین صحنهای بلافاصله همینطور عمل کرد. اگر فرهنگ و عملکرد اخلاقی ما بهگونهای درست و صحیح انجام شود قطعاً تعدد مهاجران هم در این فرهنگ و اخلاقیات هضم خواهد شد.
با عوض کردن خط وارد واگنی شدم که تهویه آن کار نمیکرد و علاوه برآن صدای خرابی آزار دهندهای از آن به گوش میرسید. مردی که ماسک بر صورت داشت به یکی از افغانستانیها گفت خود را کنار بکشد تا وی بتواند از طریق «Emergency TalkBack Panel» با راننده درخصوص تهویه ارتباط بگیرد، ولی پاسخی که دریافت نکرد شروع به گلایه از ورود مهاجران به ایران و انواع و اقسام بیماریها همراه آنها و پر شدن مراکز درمانی برای یکی دیگر از همقطارانش کرد.
درنهایت من بعنوان مسافری در میان مردم، نکات قابل تامل بسیاری را در همین سفر چند ساعته کسب کردم و به مسئولان دلسوز هم توصیه میکنم همچون سریال سوری مدیرکل که در نوروز ۱۳۸۲ برای اولین بار پخش شد جای بسنده کردن به گزارشاتی که توسط معاونین خود دریافت میکنند گهگاهی به دل همین مردم بیایند و خود دادههای لازم برای تصمیمگیری را جمعآوری نمایند.
- ۰۳/۰۱/۰۲